در دورانی که مسائل و مشکلات روزمره جامعه به نحو قابل توجهی افزایش می یابد، باید راه روش مدیریت و مقابله با ناهنجاری های ناشی از این مشکلات را آموخت.
یکی از مهم ترین نکات داشتن یک خانواده خوب، یادگیری مدیریت آن است که باید راه روش آن را دانست.
مشاوره زوج درمانی امروزه یکی از مهم ترین مباحث مشاوره ای می باشد که با جدی گرفتن آن مانع از وقوع بسیاری از مشکلات خواهیم بود.
ارزیابی، درک و درمان مسائل مرتبط با سلامت روان را نمی توان جدای از زندگی نرمال دانست و این مسئله از موارد پایه ای زندگی خواهد بود.
سلام و ادب ، خانمی ۲۵ساله هستم و ۵/۵سال هست ازدواج کردم ازدواج ما سنتی بود خانواده همسرم اخلاقیات آروم اما بی تفاوتی دارن تمامی سنت هارو زیر پا گذاشتن و حتی بعد از مراسم عروسی که خرجش باهمسرم بود هدایای جشن برا خودشون برداشتن همسرم برادری داره که توجه خانواده به اون زیاده انقدر که دوتا از مراسم مارو پدر و برادر بخاطر برادرش نیومدن ، بر سر دعوایی که سه سال پیش بین این دو برادر رخ داد برادرش من و همسرم از خونه پدر و مادرش بیرون کرد وخانوادش بازم طرفداری اونو کردن و معتقدن جوونه و نمیتونن چیزی بهش بگن ۲۷ساله هست و این بو بعد از اون همسرم کاملا نسبت به زندگی بی تفاوته جوری که حس میکنم وجود منو مقصر میدونه چون خانوادش همه جا گفتن خانمش اونو برده و نمیزاره بیاد سمت ما درصورتی که من واقعا دوستشون داشتم تو دوران عقد هم یکبار مادر شوهرم گفته بود باید طلاقش بدی و همسرم به این دلیل خودکشی کرده بود چند ماه پیش بچه ما دنیا اومد و مامانش اومد که ما اشتی کنیم و موقع عذرخواهی برادر که رسید مجدد گفت اشتباهی نکردم داداش ندارم و خونه نبینیمش و بازهم اونا بخاطر اون مارو بیرون کردن تو این مدت برادر هم ازدواج کرد اما ما دعوت نشدیم همسرم به شدت عاشق خانوادس ولی همیشه به من میگه اونا که خانوادم بودن من وتنها گذاشتن از تو انتظاری ندارم و برو سراغ زندگی خودت و چندین بار تهدید برخودکشی کرده چون برادرش آگهی ترحیم همسرمو گذاشته بود ، تو بارداری من همسرم همش میگفت بچه نمیخوام و سقط کن ولی الان که دنیا اومده به شدت وابستشه و بی تفاوت به من .تو این مدت بخاطر محل زندگی اشتباهات پزشکی و از همه مهم ترش فشار عصبی خیلی بیماری ها برام پیش اومد و هربار دکتر میگه دوری از استرس حتی تو این بازه یه جنین از دست دادم ولی خانواده همسرم فکر میکنن همسرم کلا به حرف من و من اجازه نمیدم همسرم بره پیششون ...و حتی درجریان اتفاقاتی که افتاده نیستن دوست دارم باهاشون صحبت کنم که بدونن رفتارایی که همسرم بااونا داره بامنم داره ولی از طرفی میترسم به ضرر خودم شه ...
سلام روزبخیر من 46 سالمه حدود سه ماه با یه آقایی که همسن خودمه ولی تجربه جدایی رو داشته آشنا شدم ایشون اولش گفتن دنبال تعهد و آرامش هستن چیزی که معیار منم هست حامی من هستن همیشه اما بیشتر مواقع دوس دارن تنها باشن ولی منو از خودش بی خبر نمیذاره . اما دیروز برعکس هر روز ازش بی خبر موندم تماس گرفتم جواب ندادن بعد نیم ساعت زنگ زد که بیرونم کار پیش اومده (در صورتی که همیشه قبل رفتن به هر جایی زنگ می زنه و می گه ) برگردم حرف می زنیم که این برگشتن شد 11و ... شب و من اون موقع خواب بودم پون شاغلم و بباید صب زود بیدار بشم صب پیام تماسش روی گوشیم اومد . ضمن اینکه دو هفته س برای دیدنم تمایلی نشون نمیده و مرتب بهانه میاره که حوصله ندارم کار دارم و... البته خودشم خونه س نه که بگم میره بیرون . با امروز 6 روزه که همو ندیدیم با اینکه توی یه ساختمون زندگی می کنیم . همسایه هستیم باهاش حرف زدم گفتم شک کردم ولی گفت اشتباه می کنی تو چیزی کم نذاشتی که . ولی من حس می کنم یه مرد فقط توی این دو حالت این رفتارا رو داره یا دیگه اون زنو نمی خواد یا داره خیانت می کنه . ممنون می شم راهنماییم کنین یه تصمیم درست بگیرم یعنی یه رفتار بالغانه داشته باشم
سلام خیلی دلم گرفته از اینده ام ناامید شدم افکار خودکشی دارم تنها چیزی هم که باعث شده تا حالا انجام ندم گناه اش بوده اما جدیدا ایمان ام هم ضعیف شده جوری که دارم نماز رو هم ترک می کنم کلی حرف دارم برای زدن ولی نمی تونم پیش هیچکی بگم حتی نمی تونم برای خودمم رو کاغذ بنویسم چیکار کنم؟ دختر ام و نزدیک 19 سالمه
سلام وقت بخیر ، متاسفانه من روی احساساتم تسلطی ندارم همیشه آدم ارومیم بقیه هم دوستم دارن اونطوری نیستم که بخوام دیگران رو اذیت کنم اما متاسفانه آدمی نیستم که بتونم احساساتم رو مخفی کنم آدم هایی که برام مهمن اگه کاری کنن یا بهم بی توجهی کنن ناراحتم میکنه و خب رو حال منم تاثییر میزاره نمیتونم یه طوری رفتار کنم که انگاری چیزی نشده ا گه همین کار رو آدمای دیگه بکنن شاید لبخند بزنم برام مهم نباشه ولی از آدمایی که دوستشون دارم توقع دارم بعضی وقتا حس میکنم زیادی حساس میشم اما اینو میدونم وقتی ناراحتم میکنن احساساتم صفر یا صده یعنی خوب خوبم یا بد بد نمیدونم چیکار کنم بعضی وقتا خوب میتونم باهاش کنار بیام و مشکلاتمون رو حل بکنیم ولی بعضی وقتا نه منجر میشه به دعوا و جر و بحث هم حال خودم بد میشه هم حال آدمایی که دوستشون دارم ، نظر شما چیه من باید چیکار کنم ؟
اخیرا مشکلات بین من و خانوادم خیلی بد تر شده حتی با اینکه براشون از خیلی چیزا زدم و با محدودیت هاشون خیلی کنار اومدم. حالا یک هفته میشه که بابام میگه میخوام از خونه بیرون بندازمت و حتی نمیخواد تا اخر امتحانات نهایی صبر کنه. بهم گفت ماهی 20 میلیون میده بهم که خب خوبه و میتونم تا یجایی باهاش پیش برم وی نمیتونم تا ابد ماهی 20 از خونوادم بگیرم و از طرفی با اوضاع اقتصادی هیچ جایی نمیتونم برای موندن جور کنم. میدونم مشکل با خونوادم حل نمیشه و حتی اگر ببرون نمینداختنم خودم میرفتم. الان فقط نیاز دارم ینفر بهم بگه دقیقا چه چیزی منتظرمه. موندن تو پانسیون گزینه خوبیه؟ نیاز هست جدا از کارای عادی مثل کار کردن تو کافه یا دستوران شغل دیگه ای بردارم؟ تا کجا تحصیلاتمو میتونم ادامه بدم؟ مدرک فنی حرفه ای چیزی هست که بتونه برام مفید باشه؟ و مهم تر از همه: پیش دوستم بمونم یا خودم جا جور کنم؟
سلام ، پدر و مادرم ۴ ۵ سال پیش برای معاف شدن برادرم از سربازی از همدیگر جدا شدن به این شرط که دوباره به هم برگردند و به هم برنگشتند از اول هم میدونستم که برنمیگردن و مادرم هم ده سال بود که دوست پسر داشت و خیانت میکرد و اون پسر میومد خونه ما و مسافرت میرفتیم و کلا قاطی شده بود باهامون و پدرم رو هم می پیچوند و دروغ میگفت که خونه نیاد و پدرم هم که اعتیاد داشت خونه مادربزرگم میموند در طی این مدت مادرم با اطلاع برادرم که الان ۲۵ سالشه ، ربا میداد به چندیننننن نفر تقریبا ۲۰ ۲۵ نفر و در ازای پول هایی ک میگرفت چک های پدرم رو بی خبر از او میداد و پدرم هم فکر میکرد برادرم برای کار کردن در بازار چک هاش رو میخواد و بیزنس راه انداخته است ، سال ها گذشت و سال پیش یهو همه چی به هم ریخت و دیگه هیچی نداشتیم ک بخواد ربا بده به دیگران و همهههه چی رو از دست دادیم و پدرم و خانواده مادرم و همه خبر دار شدن از کار های چندساله مادرم ( جز رابطه نامشروعش) پدرم با این حال ک با دروغ های مادر و برادرم هرچی ک در این سی سال زحمت به دست اورده بود از دست داد و همگی ب زیر صفر رسیدیم و کمرش از ضربه ای کع خورده بود خم شده بود باز هم مادرم رو پشتیبانی شدید و ضد ذر صدی کرد و حمایت کامل کرد ، حتی دیگه جایی برای زندگی نداشتیم و پدرم یه خونه سرایداری مدرسه ته ترین جای شهر و پایین شهر رو جور کرد به بدبختی و کوچیک شدن و رفتن لومدن های زیاد! و هر چاهار نفر اونجا زندگی کردیم مدتی رو و اوضاع مالی بشدت افتضاح بود در این حد که گاهی در پول نون شب میموندیم و من هم مدرسه نتونستم برم چون رشته پر خرجی رو میخوندم و دیگه از پسش برنمیومدیم و بدهی ها چند میلیاردی بود! پدرم همههه جوره مادرم رو حمایت کرد و محبت میکرد بهش حتی دلداریش میداد میگفت درست میشه غصه نخور اشکال نداره درصورتی که دیگه هیچی وجود نداشت برای ادامه زندگی ، پدرم رو سه ماه پیش گرفتن و بردن زندان درصورتی ک بی گناه بود و فقط چک هاش بی خبر استفاده شده بود اما مادرم بعد این همه محبت و پشتوانه بودن میگه من دیگه با پدرت برنمیگردم زیر یک سقف ، درصورتی که پدرم کلیییی امیدوار بود و هست که دوباره زندگی رو بسازیم و اعتیاد رو هم بطوز کامل ترک کرده و بشدت مادرم رو دوست داره و مادرم هردفعه ک پدرم از ازدواج مجدد باهم صحبت میکرد اونو می پیچوند و حواب درست و قاطعی نمیداد ، خونه سرایداری رو هم از دست دادیم و اواره شدیم برادرم در خونه دوستش مونده و منو مادرم هم تهران خونه خالم ، حالا هم همان رفیق برادرم به مادرم پیشنهاد رابطه داده و مادرم هم امشب ازم نظر خواست و گفت قبول کنم یا نه ، من هم گفتم پدرم اونقدر امیدواره و الان تنها چیزی ک سرپا نگهش داشته توی زندان اینه ک دوباره برکردین ب هم و زندگی رو بسازین و یکساله که منتظره یه جواب درست بهش بدی و همه جوره حمایتت کرده کاملا غیرمستقیم نظر منفیم رو اعلام کردم اما اصلا انتظارش رو نداشت و ناراحت شد ولی گفت ناراحت نشدم و .... به این فکر کردم که به مادرم بگم با رفیق برادرم وارد رابطه شود و مشکلی هم ندارم ، فقط من دیگه با او زندگی نمیکنم و مدتی رو پیش پدرم بمونم هرچند که کمی زندگی کردن با پدرم سخته بخاطر اخلاق های خاصی که داره اما بسیار دوستش دارم و این حس دو طرفه هست از طرفی هم دوست دارم خانواده رو کنار هم ببینم و از طرف دیگه زندگی در کنار مادرم هم دوست دارم و میخوام خوشحال ببینمش و بعد سالها اینرو توی سرم نزنه ک یخاطر تو دوباره برگشتم ب زندگی و اصلا احساس خوشبختی نمیکنم اما مادرم منت به سرم میذاره و میگه فقط بخاطر تو اگه هم بخوام برمیگردم ب پدرت و تا اخر عمرم خوشبختی رو حس نمیکنم و با این حرفا به من عذاب وجدان داد ، بنظر شما درسته که با پدرم زندگی کنم؟ ولی مطمئنم که مادرم ناراحت میشه و تا مدت ها سرد برخورد میکنه ، این رو هم بگم ک بشدت این سال های اخیر فشار های روحی روانی بدی رو تحمل کردم مخصوصا الان و دچار تروماهای زیادی شدم ک الان نمیتونم کنترلشون کنم و دارم عذاب میکشم و دائم افکار خودکشی دارم و از قبل هم شدید تر شده ممنون میشم راهکار بدید🤍
اینروزا خیلی احساس افسردگی میکنم و ی ادم بشدت کمالگرایی ام هیچ حسی ب اینده ندارم
چند وقتیه اصلا حال درستی ندارم از همه طرف بد آوردم تنها شدم
سلام و عرض ادب وقتتون به خیر باشه خانواده ام خیلی سخت گیرن و من رو محدود می کنن نمی زارن با دوستام برم بیرون. سخت ترین کار برام شده انتخاب دوست روی همه عیب می زارن. میگن دختری که آرایش می کنه و به خودش می رسه دختر خوبی نیست. دختری که موهاش بیرونه دختر خوبی نیست. بهم میگن حتی جواب سلام پسرای کلاستون رو هم نده. هر روز گوشیم رو چک می کنن که مبادا با آقایون کلاسمون حرف زده باشم بچه که نیستم/: نمی زارن اردو های دانشگاه رو برم در حالی که رضایتنامه والیدن ازمون نمی خوان (: جشن ها و مراسم ها و همایش های دانشگاه هم به خانواده نمیگم که شرکت کردم. معتقدن وقتی کلاس نداریم، باید برم درس بخونم /: خیلی هم قدیمی فکر می کنن نمی زارن برم کلاس موسیقی حتی توی انتخاب فیلم هایی هم که می خوام ببینم و آهنگ هایی که گوش میدم دخالت می کنن. استقلال مالی هم دارم ولی حتی شکلات هایی هم که گرفتم باید براشون بشمارم که یه وقت چیزی جایی که نباید هزینه نکنم. به نظرتون چه کنم؟
سلام.بنده 23 سال دارم ولی اعتماد به نفس ندارم .همه ی کار ها بصورت سخت برای ذهنم تداعی میشود درحال حاظر نیز شکست نفسی دارم. خواهان مشاوره ای ویژه ای هستم تشکر
سلام من شغل مورد علاقه خودم رو هنوز پیدا نکردم. میخوام بدونم به چه شغلی علاقه دارم، حدود سه سال کار دورکاری پشتیبانی سایت انجام میدم. که چون دور کار هست علاقه ای ندارم.
نمیدونم چی خوشحالم میکنه ولی اینو میدونم از وضعیت الانم ناراضیم وقتی تو جمع هستم پر از استرس و نگرانیم که یه وقت از من خوششون نیاد وقتی تنهام نگران اینم که یه وقت طرد شدم نه از تنهایی لذت میبرم نه وقتی تو جمع هستم. هر روز با ترس اینکه چجوری تموم میشه زندگی میکنم هیچ تصوری برا اینده ندارم تو جمع دوستام حتی لذت نمیبرم چون حس میکنم رفتارشون واقعی نیس چون دوست ادم واقعیت رو نمیگه از این که شرکت نکنمم میترسم از هر حرفی که میزنم میترسم. از تو رابطه رفتن هم میترسم از نرفتن هم همینطور تاحالا بهم پیشنهادی نشده ولی میترسم برم تو رابطه و کافی نباشم میترسم بهم دروغ بگه که از من خوشش میاد من از سلیقه خودم میترسم از رفتارام میترسم از اینده خیلی خیلی بیشتر میترسم میترسم که همینطوری تموم شه و زنگی نکرده باشم از زندگی نکردن میترسم از ادامه دادن هم میترسم از تلاش نکردن میترسم از تلاش کردن بیشتر که تاش کنم و نرسم نمیدونم از چه شغلی خوشم میاد اگه الان بهم بگن ایندت رو خودت بچین نمیتونم چون نمیدونم چی میخوام نه اعتماد به نفس دارم نه ادم خوش مشربیم اگه همین الان بمیرم به این فکر میکنم چیزی رو از دست میدم؟ میبینم هیچی
بین شغل های خیاطی،ارایشگری،شیرینی پزی نمیدونم کدومو انتخاب کنم.
سلام و عرض ادب ۲۰سالمه و چند شغل رو امتحان کردم اما علاقم رو پیدا نکردم دوست دارم کاریو پیدا کنم که ازش خسته نشم همیشه دوسش داشته باشم و مشتاق کار باشم
سلام من هراس اجتماعی ندارم در جمع قرار گفتن و ارتباط با دیگران اصلا برام سخت نیست ولی در بعضی مواقع که در معرض توجه همه قرار میگیرم دچار اضطراب میشم و این اضطراب باعث لرزیدن دست و سر و گاهی صدام میشه که برا آزار دهندس نمیدونم چطوری میتونم ریشه یابی کنم و به درمان برسم یا اصلا مشکلم چیه
سلام وقت بخیر من بین ۲راهی گیر کردم خلاصه.. من ۳۲ سال مجرد ۴تا بچه ایم فرزند چهارم خانواده با آقایی دوستم حدود ۲سال و ۸ماه محمد ۳۸ سال. دیپلم تو خانواده ۸ نفره که ایشون فرزند۷ هست همه ازدواج کردن محمد یکبار ازدواج ناموفق داشته و بچه نداره و الان ۵ سالی هست جدا شده و خیلی پسر خوب از نظر اخلاقی و خانواده عالی از همه نظر اوکی فقط تنها مشکلمون درآمده پایینشه و مشکلمون برای ازدواج همین موضوعه چون یکبار ازدواج کرده میگه با ماهی ۱۸ تومن نمیشه زندگی کرد.خودش خونه اجاره کرده ولی درآمدش فقط میتونه خرج ۱نفرو بده و همیشه میگه من دوست دارم بهم میگه شما خیلی دختره خوبی هستی .ولی به پای من نمون هر تلاشی هم میکنه که بتونه درآمدشون بیشتر کنه میگه اگه منو میخوای باید صبر کنی تا حداقل به درآمد ۳۰ تومن برسم تو این یکی دو سال.کار محمد تراشکار آهن هست . و حالا یه خاستگار دارم که قبلا باهاش ۱سال دوست بودم سال ۹۴ باهاش آشنا شدم و بخاطر یه موضوعاتی کات کردم و حالا که اومده میگه اون موقع سنمون کم بوده الان که عاقل شدیم بیا باهم باشیم و یه آشنایت کوتاهی داشته باشیم تو سال جدید اگه اوکی بود ازدواج کنیم ایشون ۳۵ ساله هم شغل خوبی دارن هم خانواده و هم تحصیلات خوبی پسر خیلی مودب سالم از همه نظر اوکی فرزند اول خانواده و یه برادر کوچکتر داده تحصیلاتشان فوق لیسانس معماری و لیسانس موسیقی خانوادش پشتش هستن ولی محمد نه. الان نمیدونم کدوم راه درسته محمد دقیقا رفتاراش مثل خودمه همه چیزو دوس دارم خیلی با درکه خیلی منو بلده ولی این آقا که اسمش شاهین هست یکم کاراش حرص دربیاره حرف حرف خودشه و یکم شکاکه مثلا گوشی آدمو چک میکنه من نمیدونم چکار باید بکنم
سلام وقت بخير مشكل من در مورد شرايط كاريم هست من خانومي ٢٩ ساله متاهل هستم ١٠ سال حدودا كار خدمات ناخن رو از صفر شروع كردم و كم كم به درامد خوبي رسيدم در شهر خودم مشهد بعد از ٥ سال مجبور به مهاجرت شديم و دو سال شمال زندگي كرديم و اونجا كار من با اينكه فكر ميكردم نميشه و سخته از نو شروع كنم بسرعت اوج گرفت و پيشرفت كردم دوره هاي مربيگري در خارج شركت كردم و در حدي كه وقت سرخاروندن نداشتم و در حدي كه چندتا دستيار و تعداد زيادي هنرجو داشتم و حسابي به درامد رسيدم بعد در اثر يك اتفاق كه براي پدرم افتاد و يكسري شرايط براي همسرم مجبور شديم مجدد برگرديم مشهد خيلي افسرده شدم احساس بي كفايتي و بدشانسي دارم حتي پيج اينستاگرامم كه خيلي فعال بود نزديك يكساله خوابيده و خونه نشين شدم در حدي كه همه اطرافيان حتي دورترين ها دائما ميپرسن كه گذاشتي كنار حيف اون همه هنر و هزار چيز ديگه كه بيشتر اعتماد بنفس م رو از بين برده حس ميكنم اين همه سال كار كردم با اينكه عاشق كارم بودم به هيچ جا نرسيدم و حس اينكه دوباره برم مثل كسايي كه زير دستم كار ميكردن كار كنم عذابم ميده كسايي كه چندين سال پيش زير دست من ياد گرفتن و الان براي خودشون سالن مجزا دارن و پيج هاشونو ميبينم فقط حسرت ميخورم و نميدونم از كجا شروع كنم و ايا بكنم اينكارو يا نه حتي همسرم نظرش اينه سالن و فضاي هست نزديك خونه كه ميتونه برام درست كنه تمام تجهيزات هم دارم اما روحيه ندارم همش فكر ميكنم مشتري از كجا يا دور اطرافيانم مسخرم كنن كه دوباره بخوام تبليغ كنم توي اون پيج در صورتي كه قبلا زندگيم عالي بود درامد خيلي زياد و زندگي مفيد الان جز حس بدرد نخوردن و پوچي هيچي ندارم فقط نشستم تو خونه روزامو شب كنم ممنون ميشم اگر راه حلي هست راهنماييم كنين
سلام خانمی 34 ساله هستم متاهل با یک فرزند، کارشناسی ارشد توسعه اقتصاد و برنامه ریزی خوندم. حدود 6 سالی هست که شاغل هستم. قبل از بچه دار شدن تمام وقت سرکار بودم و در حال حاضر حدود 6 ساعت مشغول بکارم. شغلم هم مسئول اداری و انبار یک شرکت است. اما اصلا از محیط کار و شغلم راضی نیستم و احساس میکنم باید رتبه و کیفیت کارم را بالا ببرم. از طرفی شرکتی که در آن هستم دارای پیشرفت شغلی نیست. از طرفی مسئولیتی که دارم اصلا در حد تحصیلات و رشته ام نیست. بسیار علاقه مند به رشته روانشناسی هستم. حدود یکسالی هست که این افکار تغییر رشته و تغییر شغل در من قوت گرفته ولی به شدت از ریسک و آینده آن میترسم. باتوجه به اینکه سن پسرم حدود 5 سال است. و نمیدانم چطور هم درس بخوان و هم مادر کافی و مناسبی برای پسرم باشم وهم از لحاظ حقوق و پول به تنگنا نیفتم... و از طرفی هم بعد از زایمانم به شدت احساس افسردگی ، رخوت ، حس بیهودگی و بی ارزش بودن و تنبل بودن در زندگی دارم. نمیدانم چطور به این افکار سروسامان دهم و چطور راه درست را تشخیص بدم. اصلا نمیتوانم برنامه ریزی کنم.
می توانم با صرف هزینه و گرفتن مدرک زبان به استرالیا مهاجرت کنم،ولی اصلا مشخص نیست در آنجا چه شغلی نصیبم خواهد شد. لطفاً راهنمایی کنید که آیا بروم یا نروم. تشکر
من شغلم را دوست ندارم.اولاً در دریا کار میکنم دوما من همیشه بعنوان مهندس و بازرس کار میکرده ام و اکنون بعنوان رییس یکسری کارگر کار میکنم، دیگر همکاران مساوی من افرادی قلدر هستتد که با تمام روش ها سعی در اخراجم دارند.سوم،شغلم در حیطه سرکارگری و دریا است.چهارم از تمامی جامعه،دوستان،خانواده،شهر،اینترنت،(درآینده)ازهمسر کاملا بی اطلاع و دور افتاده هستم. پنجم حقوق آن فقط کمی بالاتر از سایر مشاغل است. من چه کنم؟
سلام من مقداری پول دارم که زیاد نیست می خوام با این پول کار کنم ولی نمیدانم چه کاری را شروع کنم که مناسب من خانم با ۳ فرزند باشد .شغل اینترنتی دارم که درآمدم بد نیست و میخواهم با درآمدم که پسنداز کردم به کار بازار آزاد هم بزنم راهنمایی کنید
من پسر15ساله هستم و اصلاااا از درس و مدرسه علاقه ای ندارم.چند بار هم به پدرم گفتم علاقه ای ندارم اما فقط حرف خودشو میزنه.دیگه واقعا دیوونه شدم میخوام خودمو بکشم لطفا بهم بگین چجوری پدرمو راضی کنم اصلا حرف تو سرش نمیره
سلام وقت بخیر بنده تم مذهبی دارم ، چندوقتی هست یکی از دختر های هم کلاسی هم رشته که ۲۰ سالش هست به من پیشنهاد دوستی داده که بیشتر اشنا بشیم در فرایند اشنایی معلوم شده خانم مصرف مشروبات الکلی داره ، و تفریحی مشروب مصرف میکنه با داداشش و خانواده اش در جریان این مصرف هستن حال سوال من اینه ازدواج با یک زنی که تفریحی و مناسبات مصرف دارن ، باعث مشکل در زندگی میشه خودم اهل هیچی نیستم
اونا اصلا درک درستی ندارن و فک میکنن همه چیز جرمه مخصوصا دوست پسر و اینا من نباید عاشق بشم نباید تجربه به دست بیارم اونا درک درستی ندارن و خسته شدم از زندگی که دارم خودشونم که همش باهام دعوا میکنن و بین منو و ابجیم تعویض قائل میشن
سلام من نمیدونم میخوام چیکار کنم،هیچ ایده ای ندارم از خودم،یه سری میگم محصولات نمدی یا زیورآلات دست ساز درست کنم و بفروشم،یه سری میگم تولید محتوا و دیجیتال مارکتینگ رو یاد بگیرم یه سری میگم زبان تدریس کنم، هیچ ایدهای ندارم از خودم
اوج ناامیدی هستم نه کارمناسب نه آینده روشن یک جوان 31 ساله که دیگه خسته است
سلام خدمت تیم عزیز روان نت با وجود شور و انگیزه و تلاش بسیار بالایی که تا سن 25 سالگی داشتم، چند سالی است که به یک باره دچار بی تفاوتی خاصی در زندگی ام شده ام و دیگر برای هدف مشخصی تلاش نمی کنم. علت ها و یا مواردی که ممکن است در این قضیه نقش داشته اند تعویض شغل هایی که داشته ام به صورت مداوم از شرکتی به شرکت دیگر با مدت زمان کم و معمولا با دلخوری بوده است. فکر میکنم کار برای دیگران این مشکل را برای من ایجاد کرده است. چرا که من نمی توانم مانند بسیاری از همکارانم از کار فرار کنم و یا اصطلاحا بی خاصیت باشم. همیشه در ذهن دارم من که خوب کار میکنم بهتر است برای خودم کار کنم اما سرمایه ندارم. لطفا کمکم کنید ممنون
با سلام و عرض خسته نباشید خدمت تیم عزیز روان نت بنده کمی تفاوت در رفتار هایم در مقایسه با مردم جامعه می بینم. اگر بهتر بخواهم توضیح دهم باید عرض کنم که برای خودم اهمیت قائل نیستم و این باعث می شود تا در اجتماع پایین تر از سطح و لیاقتی که دارم قرار بگیرم و به حق و حقوقم نرسم یا به سختی برسم. البته برداشت خودم این است که ذات بسیار پاک و خوب و منطقی که دارم باثت می شود تا بعضی از موقعیت ها را نپذیرم و کلا انسان ساده ای به نظر برسم. لطفا با پاسخ خوبتون کمکم کنید. ممون
من پانسیون مطالعاتی دارم و میخوام مشاور شم و تمرکزم استخدامی اموزش پرورشه مشاوره بخونم یا روانشناسی
سلام وقت بخیر محمدی هستم ۳۰ سالمه ۳سال در مهد مربی پیش دبستانی بودم و در حال حاضر منشی مطب مدتی حس پوچی میکنم و دلم میخواد پیشرفت کنم و واقعا نمیدونم چیکار کنم موفق تر میشم اصلا نمیدونم به چی علاقه دارم یا استعداد میترسم اموزشی ببینم هزینه کنم و نتیجه نده ممنون میشم راهنماییم کنین
با سلام و خسته نباشید من تمایل به مدیریت دارم و همیشه سعی می کنم که جمع رو توی دستم بگیرم و کارهارو من سرو سامان بدم. اما متاسفانه برای این کار مناسب نیستم و اوضاع خوب پیش نمیره. به نظر شما چه کار کنم؟ یا باید تمایلم رو به مدیریت از دست بدم و یا مدیریت رو خوب یاد بگیرم. لطفا راهنمایی کنید. ممنون
من نزدیک ۱ساله افسردگی گرفتم هیچ انگیزه ای واسه هیچکاری ندارم حوصله هیچکسو ندارم از آدما فراری ام. و همش موردتحقیر خانواده قرار میگیرم
از بی مسولیتی شوهرم دارم دیونه میشم خستهام همه ازم توقع احترام دارن اما خودم نباید توقع از کسی کنم مادرشوهرم باعث حال خراب منه و شوهرم پشتش هس
درود بر شما! من یه دختر 31 سالم , متاهلم , فرزمد آخر یک خانواده پرجمعیت هستم . در ظاهر خیلی باجذبه و قدرتمند بنظر میرسم , خیلی وقتا مغرور جلوه میکنم , خیلی وقتا خشک و جدی. خودم حس میکنم این خصوصیاتم در واقع گارد من هست , مطمعن نیستم دلیلش چیه. توی جمع اضطراب میگیرم خصوصا مواقعی که حرفی به ذهنم نمیرسه تا بزنم و خودمو با جمع قاطی کنم. خیلی زیاد ذهنمو درگیر مقایسه ظاهری میکنم با اینکه ظاهر خوبی دارم. سالهاس که علایم افسردگی رو در خودم میبینم. خیلی خیلی کم پیش میاد در لحظه احساس خوشحالی کنم. خیلی سخت میخندم. خیلی انتقاد میکنم خصوصا به همسرم. زندگی زناشوییم هم داره تحت الشعاع قرار میگیره. سابقه مشاوره دارم , اما هربار رهاش کردم و نیمه کاره مونده.آخرین بار مشاورم بهم گفت دچار خودشیفتگی هستم. در موردش مطالعه کردمو فک میکنم درست تشخیص دادن. نگرانیم شده اینکه جوونیم رو به این مشکل روحی بگذرونیم و دیگران رو هم آزار بدم. خیلی دنبال منابعی میگردم مطالعه کنم برای بهبود شرایط روحیم. اما بنظر میرسه به مشاوره نیاز دارم تا مشکلم ریشه یابی شه و مطالعه کافی نیست. امیدوارم بتونم از شما راهنمایی مفیدی بگیرم. سپاس از وقتی که میذارید.
من ۳۲ سالمه و دوتا دختر دارم و بخاطر اینکه زود ازدواج کردم و همسرم اجازه نداده درس نخوندم و دیپلمه هستم، الان که بچه هام از آبوگل دراومدن و وضعیت مالیمون خیلی خوب نیست دوست دارم برم سرکار، به ادیت عکس و فیلم علاقه دارم به عکاسی علاقه دارم، واقعا نمیدونم چکاری انجام بدم که درامد داشته باشم، مدتیه به این فکر میکنم که برم دوره های هفتگانه کامپیوتر رو برم آموزش ببینم، ولی اونم وقتی یاد بگیرم کسی کار نمیده تا سابقه نداشته باشم، موندم چیکار کنم؟!
سلام وقت بخیر، ابتدا ممنونم بابت زمانی که برای راهنمایی میزارید. من ۲۰ سالمه و فرزند دوم خونه ام و ۲ خواهر یکی بزرگتر ازدواج کرده و یکی کوچکتر ۱۲ ساله دارم . ابتدا پدرم دامدار بود و وضع نسبتا مرفه داشتیم اما با اتفاقاتی ورشکسته شدن و حدود ۱۲،۱۱ سال پیش دیگه اوضاع بشدت بد شد، اما زندگی ادامه داشت من تو مدرسه خیلی درسخون بودم برعکس دوتا خواهرم و در عین حال خیلی آروم چه ابتدایی چه راهنمایی من تو خونه هیچی درس نمیخوندم و تو مدرسه ۹۰ درصد یاد میگرفتم بقیشم قبل آزمون تو مدرسه میخوندم و بلد میشدم. رفتم دبیرستان رشته تجربی و تا وسطای کلاس یازدهم همه چی عالی بودتا اینکه کرونا اومد ۱۰ اسفند بود که تعطیلی ها شروع شد و همزمان شروع شکست من. کلاس ها آنلاین شد من دسترسی نداشتم به کلاس ها چون موبایل نداشتم، تو اون سن خیلی برام سخت بود که هر دو هفته یکی از مدرسه احضارم میکرد و باید میگفتم چرا تو کلاس ها حضور ندارم بعد خردادماه شد اونموقع بقیه بچه ها مجازی امتحان میدادن اما من باید حضوری میرفتم یازدهم با معدل نسبتا خوب قبول شدم اونم به لطف معلما چون میشناختنم نمره مو تا حدی بالاتر داده بودن بعد دوازدهم هم همین وضع بود یعنی خانواده من اصلا تلاش نکردن که شرایط یه کلاس مجازی رو برام آماده کنن تقریبا بعد امتحانات نوبت اول که بازم حضوری رفتم و هیچی بلد نبودم ، مدرسه یه موبایل بهم هدیه داد خلاصه اومدن گوشی کمکی بهم نکرد جز اینکه امتحانات نهایی رو پاس کنم اما چه فایده کنکور هیچی بلد نبودم... خراب شد میخواستم سال دوم کنکور بدم یه مدت خواهر بزرگم هی میگفت برو سرکار برو سرکار همون باعث شد مامانمم همین گیر رو بده خلاصه انقد گفتن تا رفتم (معذب میشدم وقتی اینجوری میگفتن ولی اشتباه کردم ) بعدش من شهر کوچیکی هستم و کار کمه و بشدت هم پول کم میدن من صبح تا ظهر و عصر تا شب میرفتم برا ۱ تومن. ۴ ماه کار کردم بعدش مریض شدم و بستری و ... حدودا نزدیک عید بهتر شدم ولی گفتم چون هیچی نخوندم امسال نرم کنکور و نرفتم موند تا امسال ، یکم خوندم بعد هیچی یاد نمیگرفتم چون معلم خیلی رو من تاثیر داشت در حدی که معلم فیزیک دبیرستانم خوب نبود و با بقیع بچه ها رفتیم کلاس یه معلم و از همون موقع نفر اول فیزیک بودم تو مدرسه. خلاصه یاد نگرفتنه به کنار، هنوزم فشار باز برو سرکار بود ولی گوش نکردم، حدود یکماه قبل عید خواهرم دائم میومد خونمون و بچه داشت و اصلا نمیزاشت بخونم، کتابخونه نزدیکمون نیست و اونجا هم نمیشد برم، دیگه عید هم پر از مهمون تا بعد عید که بازم تو خانواده مشکلات بود یک روز آرامش نداشتم و بازن کنکور افتضاح شد نمیدونم باید چکار کنم ؟ کنکور بخوام باز بمونم خب نیاز به آرامش دارم نیاز به کلاس های درس دارم ولی هیچ کدوم فراهم نیست از طرفی نمیدونم به چی علاقه دارم که برم دنبال اون. لطفا کمکم کنید ببخشید طولانی شد
سلام. من کمی احساس می کنم که هوش اجتماعی من نسبت به هم سن و سالانم کم است. این مورد را با توجه به تجربه هایی می گویم که می بینم دیگران روابط خوبی را به سرعت برقرار می کنند ولی من خیلی کند و دیر می توانم این کار را انجام دهم. لطفا کمک کنید. با توجه