خانواده


مشهد
18 سال
دیپلم
انیمیشن
درونگرا
کم
زن
مجرد
جسمی
کارگردان یا فیلمنامه نویس
زیست و درس های تخصصی رشته ام
تاریخ ، ریاضی ، دین
متن پرسش 1403/02/13
سلام ، پدر و مادرم ۴ ۵ سال پیش برای معاف شدن برادرم از سربازی از همدیگر جدا شدن به این شرط که دوباره به هم برگردند و به هم برنگشتند از اول هم میدونستم که برنمیگردن و مادرم هم ده سال بود که دوست پسر داشت و خیانت میکرد و اون پسر میومد خونه ما و مسافرت میرفتیم و کلا قاطی شده بود باهامون و پدرم رو هم می پیچوند و دروغ میگفت که خونه نیاد و پدرم هم که اعتیاد داشت خونه مادربزرگم میموند
در طی این مدت مادرم با اطلاع برادرم که الان ۲۵ سالشه ، ربا میداد به چندیننننن نفر تقریبا ۲۰ ۲۵ نفر و در ازای پول هایی ک میگرفت چک های پدرم رو بی خبر از او میداد و پدرم هم فکر میکرد برادرم برای کار کردن در بازار چک هاش رو میخواد و بیزنس راه انداخته است ، سال ها گذشت و سال پیش یهو همه چی به هم ریخت و دیگه هیچی نداشتیم ک بخواد ربا بده به دیگران و همهههه چی رو از دست دادیم و پدرم و خانواده مادرم و همه خبر دار شدن از کار های چندساله مادرم ( جز رابطه نامشروعش) پدرم با این حال ک با دروغ های مادر و برادرم هرچی ک در این سی سال زحمت به دست اورده بود از دست داد و همگی ب زیر صفر رسیدیم و کمرش از ضربه ای کع خورده بود خم شده بود باز هم مادرم رو پشتیبانی شدید و ضد ذر صدی کرد و حمایت کامل کرد ، حتی دیگه جایی برای زندگی نداشتیم و پدرم یه خونه سرایداری مدرسه ته ترین جای شهر و پایین شهر رو جور کرد به بدبختی و کوچیک شدن و رفتن لومدن های زیاد! و هر چاهار نفر اونجا زندگی کردیم مدتی رو و اوضاع مالی بشدت افتضاح بود در این حد که گاهی در پول نون شب میموندیم و من هم مدرسه نتونستم برم چون رشته پر خرجی رو میخوندم و دیگه از پسش برنمیومدیم و بدهی ها چند میلیاردی بود! پدرم همههه جوره مادرم رو حمایت کرد و محبت میکرد بهش حتی دلداریش میداد میگفت درست میشه غصه نخور اشکال نداره درصورتی که دیگه هیچی وجود نداشت برای ادامه زندگی ، پدرم رو سه ماه پیش گرفتن و بردن زندان درصورتی ک بی گناه بود و فقط چک هاش بی خبر استفاده شده بود اما مادرم بعد این همه محبت و پشتوانه بودن میگه من دیگه با پدرت برنمیگردم زیر یک سقف ، درصورتی که پدرم کلیییی امیدوار بود و هست که دوباره زندگی رو بسازیم و اعتیاد رو هم بطوز کامل ترک کرده و بشدت مادرم رو دوست داره و مادرم هردفعه ک پدرم از ازدواج مجدد باهم صحبت میکرد اونو می پیچوند و حواب درست و قاطعی نمیداد ، خونه سرایداری رو هم از دست دادیم و اواره شدیم برادرم در خونه دوستش مونده و منو مادرم هم تهران خونه خالم ، حالا هم همان رفیق برادرم به مادرم پیشنهاد رابطه داده و مادرم هم امشب ازم نظر خواست و گفت قبول کنم یا نه ، من هم گفتم پدرم اونقدر امیدواره و الان تنها چیزی ک سرپا نگهش داشته توی زندان اینه ک دوباره برکردین ب هم و زندگی رو بسازین و یکساله که منتظره یه جواب درست بهش بدی و همه جوره حمایتت کرده کاملا غیرمستقیم نظر منفیم رو اعلام کردم اما اصلا انتظارش رو نداشت و ناراحت شد ولی گفت ناراحت نشدم و .... به این فکر کردم که به مادرم بگم با رفیق برادرم وارد رابطه شود و مشکلی هم ندارم ، فقط من دیگه با او زندگی نمیکنم و مدتی رو پیش پدرم بمونم هرچند که کمی زندگی کردن با پدرم سخته بخاطر اخلاق های خاصی که داره اما بسیار دوستش دارم و این حس دو طرفه هست از طرفی هم دوست دارم خانواده رو کنار هم ببینم و از طرف دیگه زندگی در کنار مادرم هم دوست دارم و میخوام خوشحال ببینمش و بعد سالها اینرو توی سرم نزنه ک یخاطر تو دوباره برگشتم ب زندگی و اصلا احساس خوشبختی نمیکنم اما مادرم منت به سرم میذاره و میگه فقط بخاطر تو اگه هم بخوام برمیگردم ب پدرت و تا اخر عمرم خوشبختی رو حس نمیکنم و با این حرفا به من عذاب وجدان داد ، بنظر شما درسته که با پدرم زندگی کنم؟ ولی مطمئنم که مادرم ناراحت میشه و تا مدت ها سرد برخورد میکنه ، این رو هم بگم ک بشدت این سال های اخیر فشار های روحی روانی بدی رو تحمل کردم مخصوصا الان و دچار تروماهای زیادی شدم ک الان نمیتونم کنترلشون کنم و دارم عذاب میکشم و دائم افکار خودکشی دارم و از قبل هم شدید تر شده ممنون میشم راهکار بدید🤍

پاسخ مشاور 1403/03/23

سلام دوست عزیز

مورد شما شدیدا نیاز به مشاوره تلفنی دارد و در قالب مشاوره متنی نمی گنجد. لطفا از این لینک اقدام کنید

اما برای این که کلیات را خدمات شما عرض کرده باشم باید دقت کنید که زندگی کردن برای حال خوب است نه بد. پس کاری را انجام دهید و تصمیمی را بگیرید که در آینده حال خوبی داشته باشید. 

پدر شما فردی احساساتی و وابسته هست و یا اگر خوشبین تر به مسئله نگاه کنیم انسانیت بالایی دارد. ولی مادر شما بیشتر نگاه کوتاه مدت و انفرادی و شاید خودخواهانه دارد. و این مسئله صرفا به ضرر پدر شما خواهد بود. اما باید دقت داشته باشید که فرزندان می توانند زندگی زن و شوهر را به هم گره بزنند حتی اگر در یک مسیر شغلی نباشند. پس سعی کنید از وجود خود برای برقراری رابطه مجدد آن ها استفاده نمایید.

موفق باشید - تیم روان نت



مشاوره شغلی تلفنی
پیشنهاد می کنیم برای دریافت مشاوره تخصصی، از مشاوره تلفنی روان نت استفاده نمایید
طراحی سایت کسب و کار
اگر هنوز برای کسب و کارتان وب سایتی طراحی نکرده اید، این کار را به تیم با تجربه روان نت بسپارید طراحی سایت
مشاوره شغلی رایگان
اگر به مشاوره شغلی، اقتصادی و یا مالی نیازمندید، این فرصت را از دست ندهید. مشاوره شغلی
حمایت مالی
پاسخ این مشاوره برای شما مفید بود؟ در صورت تمایل می توانید با پرداخت تنها 10000 تومان از تیم روان نت حمایت کنید حمایت مالی
برچسب ها
روانشناسی خانواده
مشاوره های مرتبط
نداشتن حمایت تموم شدن صبر
من به مدت یکسال عاشقانه با یه پسر تو رابطه بودم بهم خیانت کرد رفت با دختر داییم مثل اجی بود برام من به مدت یکسال افسردگی شدید داشتم جوری که جیغ میزدم با چاقو به خودم ضربه میزدم و هیچ کدوم از اینا دست خودم نبود و توی این یکسال خانوادم زیاد حمایت نکردن سه روز بردنم پیش روانشناس یکم که بهتر شدم دیگه ن ...

ارتباط با پسر نوجوانی که ویپ می کشد

مادرم با من خیلی بد رفتار میکند
من مامانمو دوست دارم خیلی هم دوستش دارم ولی خیلی بد با من رفتار میکنه نمیدونم شاید حسودیش میشه به رفتار من با بابام یا هر چیزی ولی حتی میره میشینه زیر گوش بابام هم از من بد میگه من سال کنکورمه و خیلی داره اذیتم میکنه بهش هم که میگم منو دست میندازه میگه اینه فقط بهونته که امسال کنکور قبول نشدی بگی ای ...

ازدواج
۲سال نامزادی۸سال دوستی بخاطر اختلاف زیاد بهم خورد پسره پشت سرشم نگاه نکرد خانوادشم از خدا خواسته

خانوادگی
در رابطه با روابطم با خواهرم و کل اعضای خانوادم مشکل دارم.

نمیتونم‌اون‌چیزی که تو درونم‌هست رو به کسی بگم دلم‌میخواد بگم ولی هیچی رو نمیتونم بگم
سلام پسر هستم ۱۷ سالمه از ۴ سالگی که یادم میاد از دست بابام کتک خوردم و با کتک بزرگ شدم مادرم هم همیشه از لحاض روانی و ذهنی منو اذیت میکرده طوری که احساس میکنم از اذیت کردن من لذت میبرده من اصلا نمیتونم اون‌چیزی که در درونم هست رو به کسی بگم یا با کسی درد و دل کنم با تمام وجود دلم‌میخواد خودمو خالی ...

کمکم کنید
سلام تورو خدا ب من کمک کنید خانمی سی ودو ساله ام و یکبار ازدواج کردم با کسی ک عاشقانه دوسش داشتم و واقعا میمردم براش و بنا ب دلایلی ک وجود داشت ایشون کارنمیکردن و خواهراش تو زندگی ما دخالت میکردن و من همیشه تو خونشون کاراشون. انجام میدادم و ازمادرش مراقبت میکردم و و و و ی دور وسایل خونه رو فروخت و ب ...

خط گوشی نمیخرن
من یک دختر ۱۴ ساله هستم گوشی دارم خطم کار نمیکنه به مامان بابام میگم خط جدیدی برام بگیرن نمیگیرن یه راه حل جلوم بزارید

کنترول هیاجان و سواد مالی

میخوام از همسرم جدا بشم
میخوام از همسرم جدا بشم دو ماهه ازدواج کردیم و هر روز دارم بیشتر مطمئن میشم که مناسب هم نبودیم